حجت یحییپور، پژوهشگر تاریخ آذربایجان
در پی انقلاب فوریه 1917 میلادی سراسر متصرفات روسیه تزاری
غرق در آشوب و ناامنی شد. در این میان قفقاز جنوبی که تا پیش از آن نیز میدان
هماوردی نیروها بود، به صحنۀ ظهور و سقوط دولتهای خودخوانده و جنگهای خونین
داخلی و لشکرکشی دولتهای خارجی تبدیل شد.
از دلخراشترین جلوههای این نابسامانی، کشتار گسترده
مسلمانان و مسیحیان باکو در مارس 1918 میلادی بود که در جریان آن رویداد، طی چندین
روز کشتارِ بیرحمانه هزاران تن از مردم بیگناه به خاک و خون کشیده شدند. در همین
هنگام بود که گروهی از ماجراجویان قفقازی در اندیشۀ آن که طرحی تازه و ترکانه در
اندازند در شهر گنجه جمهوری جعلی و برساختهای برپا کردند و خواهان حمایت ترکان
جوان و حرکت ستونهای نظامی ترکان به سوی باکو شدند. در این زمان حکومت کمونیستی به
رهبری استپان شاهومیان در باکو زمام امور را در اختیار داشت و به دشواری در برابر
ارتش ترکان ایستادگی میکرد. به زودی مخالفان ضمن کودتایی شاهومیان و یارانش را
دستگیر نموده و باکو را در اختیار گرفتند و از ارتش انگلستان که در ایران مستقر
بود در خواست کمک کردند.
کمی بعد ارتش انگلستان از طریق دریای کاسپین خود را به باکو
رساند و جنگ تمام عیار با سپاه ترکان ادامه یافت. ارتش انگلستان و متحدان محلیاش
هرچند در ابتدا پیروزیهای چشمگیری به دست آوردند اما سرانجام جبهههای نبرد را
یکی پس از دیگری به ترکان واگذاشته و به پشت دروازههای باکو عقب نشستند و حتی از
مسیر دریا آمادۀ تخلیۀ شهر شدند.
در چنین شرایطی فرماندهان نظامی روس برای خروج از بنبست و
جلوگیری از نابودی باکو و کشتار گستردۀ مردم توسط ترکان، چارۀ کار را در واگذاری
باکو به ایران دیدند. در سیزده سپتامبر 1918 میلادی محمد ساعد مراغهای، کنسول
ایران در باکو، به ستاد ارتش دعوت شد و روسها ضمن تعارفات و بیان انتظارات خود،
اختیار و ادارۀ شهر باکو را به او سپردند. ساعد مراغهای در بیان خاطرات خود از آن
شب مینویسد: «ژنرال روسی در خاتمه افزود، از این ساعت اختیار شهر بادکوبه با
شماست و این شما هستید که میتوانید هرطور مصلحت بدانید تا ورود قوای عثمانی به
شهر، آن را اداره کنید و ما هم الساعه مرکز فرماندهی را ترک و سوار کشتی میشویم و
میرویم و برای اینکه شما را به رسمیت بشناسند به تمام جبهههای جنگ فرمان صادر
نمودیم دستورات شما را از هر حیث اطاعت نمایند و به طور خلاصه شما را به عنوان
زمامدار شهر بادکوبه بشناسند».
به این ترتیب باکو پس از یک سده دوباره در آغوش ایران آرام
گرفت. ساعد مراغهای در نخستین اقدام فرمان داد پرچم ایران را به سرعت بر فراز
ساختمانهای مهم دولتی و شهری به اهتزاز در آورند و اتباع ایرانی در آن پناه
بگیرند. به زودی محل کنسولگری ایران در باکو به ستاد فرماندهی ارتش تبدیل شد و
ساعد مراغهای دستوراتی برای حفظ شهر صادر کرد. ساعد صبح روز چهارده سپتامبر سوار
بر خودرویی مزین به پرچم ایران به سوی جبهههای نبرد حرکت کرد و خود را به مرکز
فرماندهی کل لشکر عثمانی رساند و برای تسلیم مسالمتآمیز شهر به گفتگو پرداخت.
هرچند در روزگار تاریک و بلازدۀ قاجاری، دولت ایران هرگز
توانی برای نقشآفرینی در رویدادهای مهم قفقاز نداشت و این تصمیمِ روسها تنها
برای مدیریت روند تسلیم باکو به بیگانهای دیگر بود، اما واگذاری نمادین باکو به دولت
ایران و افراشته شدن دوبارۀ پرچم ایران بر فراز ساختمانهای دولتی در سال 1918
میلادی یادآور این حقیقت است که شاید بتوان با زور و ستم و گاهی نیرنگ و فریب
فرزندی را از خانواده دور کرد، اما فرزند در ناگوارترین روزگار سرانجام به آغوش
پدر و مادر بازخواهد گشت.
منبع: محمد ساعد مراغهای، خاطرات سیاسی محمد ساعد مراغهای، به کوشش باقر عاقلی، تهران: نامک، 1373،صفحات 47 تا 53.
نظرات
ارسال یک نظر