ارومیه شهر زیبایی بود، دیگر نیست!


حجت یحیی‌پور - 24 بهمن 1398

ارومیه شهر زیبایی است. بهارِ با طراوتِ ارومیه با شکوفه‌ها و آواز پرندگان و آسمان فیروزه‌ای هوش از سر هر بیننده‌ای می‌رباید. تابستان ارومیه با انبوه باغات سر سبز و میوه‌هایی که تنوعشان به شمارش نمی‌آید معروف است. پاییز دلکش ارومیه با طبیعت هزار رنگ و برگ ریزان درختان و زیبایی بی پایانش خاطره انگیزترین صحنه ها را رقم می‌زند. و اما زمستان...
ارومیه دو زمستان دارد. یکی فصل زمستان که تا چشم کار می‌کند همه جا سپید پوش است و از برکت و پر آبی و امید به آینده حکایت دارد. دیگری زمستانی است که از جمود و مرگ و نیستی خبر می‌دهد و ما ارومیه‌ای‌ها دستکم هر چهار سال یکبار نشانه‌های آن را در تمام کوچه‌ها و خیابان‌های شهر می‌بینیم. در این زمستان سرد و بی روح همه‌ی نشانه‌ها از زوال و مرگ و ناامیدی حکایت دارند.
همه اهالی ارومیه به خوبی شرایط تلخ دوره‌های پیشین انتخابات مجلس و شورای شهر و آغشته شدن جو شهر به تعفن قومی را بخاطر دارند و هر لحظه با تبعات آن زندگی می‌کنند. انتخاباتی که به جای گزینش هوشمندانه و سیاسی جای خود را به تعصبات سخیف قومی داد. یک فرایند سیاسی که باید به همبستگی ملی و ترویج انسانیت می‌انجامید، نفرت قومی و دشمنی انسان‌ها از یکدیگر را به دنبال داشت. هر بار در شرایطی که فضای عمومی شهر به تعفن قومی آغشته شده بود جماعت عوام، شناسنامه به دست خود را به حوزه‌های رای گیری رساندند و هر کدام به تعدادی از نامزدهای متعلق به قوم و قبیله خودشان رای دادند. فارغ از نتیجه‌های به دست آمده هربار قلب‌های مردمانی که در یک شهر و یک محله زندگی می‌کنند صرفا به دلیل اختلاف لهجه فرسنگ‌ها از هم دور گشت و جای آن را کینه و حس دشمنی فرا گرفت، هر بار همین اتفاق افتاد و هر بار حاکمیت هیچ، حاکمیت نگاه! اینبار هم گویا در روی همین پاشنه خواهد چرخید. خصوصا امسال آنانکه به زندگی عشیره‌ای و تعلقات قبیله‌ای و پوشش قومی پایبند هستند در عرصه‌ای متمدنانه (که در تضاد با تعلقات عشیره‌ای آنان است) زودتر پا به میدان گذاشتند و در آلودن جو انتخابات به لجن قومی از رقیب پیشی گرفتند.
امروز 24 بهمن 1398، نخستین روز تبلیغات انتخاباتی یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی بود. از آن لحظه که پا به خیابان گذاشتم احساس کردم که در شهر اربیل زندگی می‌کنم! نامزدهای برخاسته از قبایل کرد خیلی زود دست به کار شده بودند. در جای جای شهر پوستر افرادی دیده می‌شد که با لباس‌های قبایل کردی تصاویر خود را منتشر نموده و در پوسترهایشان شعارهایی با خط الرسم رایج در اربیل درج کرده بودند. جو به شدت مسموم به گرایشات قبیله گرایانه کردی بود.
این تجربه را دقیقا در دوره پیشین انتخابات مجلس هم مشاهده کرده‌ام و به تجربه میگویم که احتمالا به زودی شاهد پوسترهای تبلیغاتی دیگری خواهیم بود، اینبار با لباس قبایل قفقاز جنوبی و با ادبیات دیکته شده از باکو!
قبیله گرایان کرد می‌گویند ما قربانی تعصبات قومی و قبیله‌ای پانترکیسم شده‌ایم! شاید چندان هم پر بیراه نمی‌گویند اما خودشان گوی سبقت را از پانترکیست‌ها ربوده‌اند و چنان رفتاری از خود نشان می‌دهند تا قبیله گرایان پانترک نیز بگویند ما از جانب پانکردیسم احساس خطر می‌کنیم و رفتاری رادیکال در برابر آنها خواهیم داشت تا مبادا ارومیه به سرنوشت شهرهایی که جنگ‌های قومی را تجربه کرده‌اند دچار شود! اینها هم پر بیراه نمی‌گویند. در این میان ما مانده‌ایم با قلبی سرشار از عشق به ایران در میان دو دسته از قبیله گرایان که گویی از قرون وسطا بیرون آمده‌اند و فهمی از کنش سیاسی متمدنانه ندارند.
اگر نگاهی اجمالی به تاریخ ارومیه داشته باشیم شهری دیگر با مردمانی دیگر می‌بینیم. هر آنچه درباره تاریخ ارومیه می‌خوانیم با اوضاع سه چهار دهه اخیر متفاوت است. گویی آن ارومیه‌ای دیگر بوده و این ارومیه‌ای دیگر است. ارومیه واقعی آن بود که در گذر قرن‌ها به شهر «رنگین کمان اقوام و ادیان» شهره گشت. ارومیه آن بود که طی قرن‌ها باشندگان آن از آشوری، ارمنی، آذری، کرد و کلیمی در کنار هم به برادری زیستند و همچون اعضای یک خانواده از سخت‌ترین پیچ‌های تاریخی عبور کردند. اکنون مردمان این شهر را چه شده که گروهی از آنان دنباله روی اربیل هستند و گروهی دیگر دنباله روی باکو؟
اربیل زیباست... اما شهر من نیست.
باکو زیباست... اما شهر من نیست.
شهر من ارومیه است.
ارومیه زیبا بود، دیگر نیست.




نظرات